بخش هفدهم اصطلاحات و ضرب المثل ها

To spill the beans بند را آب دادن
To give away a secret رازی را فاش کردن
Although he was naturally reticent, when the felon was intimidated by the members of the rival gang, he spilled the beans.
اگر چه تبهکار ذاتأ کم حرف بود، اما وقتی اعضای گروه رقیب او را تهدید کردند، بند را آب داد.
To keep a stiff upper lip خم به ابرو نیاوردن، دل و جگر نشان دادن
To be courageous is the face of trouble در برابر مشکلات شجاع و نترس بودن
It was admirable to see how the British managed to keep a stiff upper lip in spite of the German bombing.
دیدن اینکه چطور بریتانیایی ها توانستند علیرغم بمباران آلمانی ها خم به ابرو نیاوردند، بسیار شگفت انگیز بود.
To have cold feet جا زدن، دست و دل کسی لرزیدن
To hesitate of fear or uncertainty به دلیل ترس یا تردید درنگ کردن
My cousin was all set to join the paratroops, but at the last moment he got cold feet.
عموزاده ی من برای پیوستن به یگان چتربازان کاملأ مهیا بود، اما در آخرین لحظه جا زد.
To look a gift horse in the mouth دندان اسب پیش کش را شمردن
To be critical of a present به هدیه ای خرده گرفتن
(Form the practice of judging a horse’s age by his teeth)
(بر گرفته از عمل سنجش سن اسب از روی دندان های حیوان)
Although I didn’t have much use for Uncle Roy’s present, I took it with a big smile since I have been taught never to look a gift horse in the mouth.
اگرچه هدیه ی عمو <<روی>> به کارم نمی آمد، اما با لبخند آن را گرفتم چون یاد گرفته بودم که هرگز دندان اسب پیش کش را نشمارم.