to hold still: بی حرکت ایستادن، تکان نخوردن.
Please hold still while I adjust your tie.
تا زمانی که دارم کرواتت را درست می کنم لطفاً تکان نخور.
If you don’t hold that camera still, you’ll get a blurred picture.
اگر دوربینت را جا به جا نکنی عکسی که می گیری با کیفیت نخواهد بود و یا اصطلاحاً عکست تار می شود.
to bring up: تربیت کردن، مطرح کردن.
Parents should bring up their children to be responsible members of society.
والدین می بایست به منظور مسؤولیت پذیر بودن فرزندانشان در سطح جامعه به تربیت آنها بپردازند.
Sarah wanted to bring the scheduling problem up at the club meeting, but finally she decided against doing so.
سارا می خواست مشکل زمان بندی را در جلسه ی باشگاه مطرح کند ولی در نهایت به این نتیجه رسید که این کار را انجام ندهد.
One of the students brought up an interesting point related to the subject in our textbook.
یکی از دانش آموزان در خصوص موضوع آورده شده در کتابمان نکته ی جالبی را مطرح کرد.
to hold up: تأخیر ایجاد کردن، کیفیت خود را حفظ کردن، سالم ماندن.
توجه: معنای دوم در خصوص اشیا و ابزار آلات مکانیکی و الکترونیکی به کار می رود و کمتر در خصوص انسان به کار می آید. من شخصاً خودم هیچ وقت ندیدم این اصطلاح در مورد انسان به کار رود.
A big accident held up traffic on the highway for several hours.
یک تصادف شدید برای چندین ساعت باعث طولانی تر شدن ترافیک در اتوبان شد.
o Deidre is amazed at how well her car has held up over the years.
دیدرا در این فکر است که چگونه بعد از گذشت چندین سال ماشینش هنوز به این خوبی کار می کند و کاملاً سالم است.
to run away: بدون اجازه جایی را ترک کردن، فرار کردن.
The young couple ran away and got married because their parents wouldn’t permit it.
زوج جوان فرار کرده و با هم ازدواج کردن. دلیلش هم مخالفت هر دو والدین با این ازدواج بوده است.
That cat is just like a criminal — it runs away from anyone who tries to come near!
آن گربه شبیه یک مجرم است. گربه از دست هرکسی که می خواهد به سمتش برود فرار می کند.
دستهها