to take for granted: تصور کردن.
توجه: معمولاً بعد از فعل take یک اسم یا ضمیر قرار می گیرد.
He spoke english so well that I took it for granted he was an American.
او آنقدر خوب انگلیسی حرف می زد که تصور کردم وی یک آمریکاییست.
to take in to account: به حساب آوردن، لحاظ کردن، توجه کردن.
توجه: بعد از فعل معمولاً یک اسم یا ضمیر آورده می شود.
The judge took the prisoner’s young age in to account before sentencing him to three months in jail.
قاضی پیش از محکوم کردن او به ۳ سال حبس سن کمش را در نظر گرفت.
to have on: پوشیدن.
How do you like the hat wich Grace has on today?
آیا از کلاهی که گریس پوشیده است خوشت می آید؟
to come to: هوشیاری خود را به دست آوردن.
At first they thought that the man was dead, but soon he came to.
در ابتدا آنها بر این باور بودند که مرد مرده است. ولی او خیلی زود هوشیاری خود را به دست آورد.
دستهها