to get used to: عادت کردن به چیزی.
توجه: این اصطلاح اشاره به فرایند عادت کردن به چیزی یا موقعیتی و یا حتی آداب و رسوم دارد. درواقع باید گفت وقتی از این اصطلاح استفاده می کنیم می خواهیم نشان دهیم که در حال عادت کردن به چیزی یا شرایطی هستیم.
It took Yoshiko a long time to get used to the food that her American host family served her.
مدت زیادی طول کشید تا یوشیکو به غذایی که از سوی میزبان آمریکایش تدارک دیده می شد عادت کند.
Mark can’t seem to get used to wearing contact lenses; Recently he’s been wearing his glasses a lot.
به نظر نمی رسد که مارک بتواند به لنز زدن عادت کند. اخیراً او از عینک خود خیلی استفاده می کند.
to get rid of: خلاص شدن، پاک کردن، دور انداختن.
Jerry tried hard to get rid of the stain on his shirt, but he never succeeded.
جری سخت در تلاش بود تا لکه ی روی پیراهنش را پاک کند ولی هرگز در انجام آن موفق نشد.
The stain was so bad that Jerry finally had to get rid of his shirt.
لکه آنقدر بد بود که جری نهایتاً مجبور شد تا پیراهن خود را دور بیندازد.
to go with: به عنوان دوست دختر و پسر با هم بودن، ست شدن، مچ شدن، جفت شدن، به هم آمدن.
توجه: در مورد چهار معنی آخر بعد از این فعل معمولاً از قیودی نظیر well و poorly استفاده می شود.
نکته: وقتی go with به معنای به عنوان دوست پسر و دختر در کنار هم بودن استفاده می شود می توان از فعل to go out with نیز بهره برد. رجوع شود به مثال ۲٫
That striped shirt goes well with the gray pants, but the pants goes poorly with those leather shoes.
آن پیراهن راهراه بسیار خوب با شلوار های خاکستری ست شده اند ولی شلوار ها اصلاً با کفش های چرمی ست نیستند.
Eda went wit Richard for about six months, but now she is going out with a new girl friend.
آیدا شش ماه با دوست پسرش ریچارد بود ولی هم اکنون با دوست پسر جدیدش در ارتباط است.
to come from: اهل جایی بودن، از کدام اصل و نسب آمدن.
I just learned that he really comes from Florida, not texas.
من متوجه شدن که او اهل فلوریدا است و نه تگزاس.
دستهها