درود بر عاشقان و همراهان همیشگی زبان بیاموز،
امیدوارم زندگی بر وفق مراد باشد.
با یکی دیگر از سری داستانهای موجود در کتاب ۴۰۰۰ واژه ضروری در خدمت شما بزرگواران هستیم.
این شما و این هم داستان ششم از سطح اول این کتاب
The Friendly Ghost
A nice woman lived by a large river. She loved children. She wanted to help them in any way. She loved her community, and everyone in the community loved her. She lived a very long time and became very wise.
When she died, she became a ghost. She was dead, but every night she returned to her community. She wanted to help children and not to cause them fright. But she had a scary voice. Children were afraid of her, but the ghost was a good one. She only scared them to help them.
One night, some children and a dog were playing by the river. They were having fun with their pet. But they were far from home. Then the weather became bad. It rained and rained. The river was rising. It was very dark. The children knew they were lost. They needed to go north, but they didn’t know which direction it was. When the moon came out, they saw a ghost by the river. The ghost said, “Go away!”
The children felt great fright. They knew it was a ghost. Then the ghost moved closer. She yelled again, “Go away!” The children became very upset. Some of them began to cry. The children knew they had a choice: they could escape, or they could stay and face this scary individual in the dark.
The children ran a long distance away. The ghost followed them all the way.
Finally, the children reached home. The ghost was very happy. Soon the river rose higher and higher. It was very dangerous. The ghost had helped the
children survive! She had saved them from the rising water. She also used her power to
lead them home. Sometimes, meeting a ghost has advantages. A ghost can save your life!
Please Login or Register to see the link.
روح مهربان
زن خوبی کنار یک رودخانه بزرگ زندگی میکرد. عاشق بچهها بود. میخواست تا به آنها به هر طریقی کمک کند. عاشق محله اش بود و همه در محله عاشق او بودند. برای مدت زیادی زندگی کرد و به لحاظ عقلی به زنی کامل تبدیل شد.
وقتی از دنیا رفت، تبدیل به یک روح گردید. با وجود اینکه مرده بود، هر شب به محله خودش باز میگشت. میخواست به بچهها کمک کند نه اینکه باعث ترس آنها شود. اما صدای ترسناکی داشت. بچهها از او میترسیدند، اما روح از آن روح های خوب بود. او فقط برای کمک به آنها، آنها را میترساند.
یک شب، چندتا از بچهها و یک سگ در حال بازی کنار رودخانه بودند. آنها داشتند با حیوان خانگیشان خوش میگذراندند. اما از خانه دور شده بودند. هوا بد شد. باران بارید و بارید. رودخانه در حال بالا آمدن بود. خیلی تاریک بود. بچهها میدانستند که گم شده اند. باید به طرف شمال میرفتند، اما نمیدانستند که کدام جهت به سمت شمال منتهی میشد. وقتی ماه بیرون آمد، آنها روحی را کنار رودخانه دیدند. روح گفت: از اینجا بروید!
بچهها به شدت احساس ترس کردند. آنها میدانستند یک روح است. بعد روح نزدیکتر شد. دوباره فریاد کشید: از اینجا بروید! بچهها خیلی نگران شدند. بعضی از آنها شروع به گریه کردند. بچهها میدانستند فقط یک انتخاب دارند: میتوانستند فرار کنند یا بمانند و در تاریکی با این فرد ترسناک مواجه شوند. آنها تمامی مسافت را دویدند. روح تمام راه پشت سر آنها حرکت کرد. سرانجام، بچهها به خانه رسیدند. روح خیلی خوشحال بود. به زودی رودخانه بالاتر و بالاتر آمد. خیلی خطرناک بود. روح به بچهها کمک کرد تا زنده بمانند. او آنها را از بالا آمدن آب نجات داده بود. همینطور از قدرتش برای هدایت آنها به خانه استفاده کرد. گاهی اوقات ملاقات با یک روح فوایدی دارد. یک روح میتواند زندگی شما را نجات دهد.
لغات مشکل
advantage: مزیت، برتری
cause: باعث شدن، سبب شدن
choice: انتخاب
community: جامعه، محله، گروه
dead: مرده
distance: مسافت
escape: فرار کردن، گریختن
face: مواجه شدن، رو به رو شدن
follow: پشت کسی حرکت کردن، کسی را از پشت دنبال کردن، تعقیب کردن
fright: ترس
ghost: روح
individual: شخص، فرد
pet: حیوان خانگی
reach: رسیدن
return: باز گشتن، برگشتن
survive: زنده ماندن، زنده نگاه داشتن
upset: غمگین
voice: صدا
weather: آب و هوا
wise: عاقل، بالغ، کامل